×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

شعر و شاعری

× در مورد شعر و اشعار شعرای ایرانی
×

آدرس وبلاگ من

hamid-hamidi.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/mhamid456

آتش (کاروان رفته بود و ...) از : فریدون مشیری

کاروان رفته بود و دیده ی من  _ همچنان خیره مانده بود به راه

خنده میزد به درد و رنجم اشک _ شعله میزد به تار و پودم آه 

 رفته بودی و رفته بود از دست _ عشق و امید زندگانی من 

رفته بودی و مانده بود به جای _ شمع افسرده ی جوانی من 

شعله ی سینه سوز تنهائی _ باز چنگال جانخراش گشود 

دل من در لهیب این آتش _ تا رمق داشت دست و پا زده بود 

چه وداعی چه درد جانکاهی _ چه سفر کردن غم انگیزی 

نه فشار لبی نه آغوشی _ نه کلام محبت آمیزی 

گر در آنجا نمیشدم مدهوش _ دامنت را رها نمیکردم 

وه چه خوش بود کاندر آن حالت _ تا ابد چشم وا نمیکردم 

چون به هوش آمدم نبود کسی _ هستی ام سوخت اندر آن تب و تاب 

هر طرف جلوه کرد در نظرم _ برگ ریزان باغ عشق و شباب 

وای بر من نداد گریه مجال _ که زنم بوسه ای به رخسارت 

چه بگویم فشار غم نگذاشت _ که بگویم : خدا نگهدارت 

کاروان رفته بود و پیکر من _ در سکوتی سیاه میلرزید 

روح من تازیانه ها میخورد _ به گناهی که عشق می ورزید 

او سفر کرد و کس نمیداند _ من در این خاکدان چرا ماندم 

آتشی بعد کاروان ماند _ من همان آتشم که جا ماندم 

سه شنبه 26 آذر 1392 - 1:32:34 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم